۱۳۸۹ تیر ۷, دوشنبه

گپي با همايون اسعديان کارگردان «طلا و مس»؛ از فيلم تا سلامت . طـلا و مـس و ام‌اس

فيلم «طلا و مس» داستان طلبه جواني است که همسرش به بيماري ام‌اس مبتلا مي‌شود و زندگي محقر او با دو فرزند به سراشيبي سخت يک بحران مي‌افتد، يک بحران نه چند بحران! بحران بي‌پولي، بحران گرفتن درس طلبگي يا افتادن به خاکي جاده و باختن... اما دليل اصلي ما براي رفتن به پاي ميز مصاحبه با آقاي همايون اسعديان، کارگردان فيلم، به جز همه اينها بر مي‌گشت به بيماري‌اي که پايه همه اين بحران‌ها روي آن قد علم مي‌کند: بيماري «ام‌اس» که زهرا سادات –نگار جواهريان – مادر خانه به آن مبتلا مي‌شد....


اسعديان که بنا بر گفته خودش– و البته مخاطباني که فيلم ساده و عاشقانه و البته اخلاق مدارانه او را ديده‌اند – مي‌خواسته يک فيلم اخلاقي بسازد، دنيا را از پنجره احساس نگاه مي‌کند و مي‌گويد: «همه ما براي زندگي به دوست داشتن و دوست داشته شدن احتياج داريم؛ به اينکه ببينيم در بحراني کسي هست که به ما کمک مي‌کند و ما را تنها نمي‌گذارد.»

در کارنامه کاري اسعديان، به غير از کارگرداني فيلم‌هايي چون نيش، مرد آفتابي، شب روباه، شوخي، آخر بازي، بچه‌هاي خيابان و...دستيار کارگرداني فيلم‌هاي روز فرشته، دو همسفر، زير بام‌هاي شهر و عکاسي فيلم‌هاي جهيزيه‌اي براي رباب، صعود، غريبه و مار و... هم ديده مي‌شود.

سلامت: در مصاحبه‌اي که با تهيه‌کننده فيلم– آقاي منوچهر محمدي –انجام شده بود خواندم که قرار بوده بيماري زهرا سادات (نگار جواهريان)، بيماري کليه باشد اما بنا بر پيشنهاد شما تبديل مي‌شود به بيماري ام‌اس؛ چرا؟

خب دليل اين موضوع برمي‌گردد به اينکه در فيلم طلا و مس نقش اول که طلبه جواني قرار بود درس اخلاق و زندگي را بگيرد و من فکر کردم اين موضوع با اينکه زهرا سادات بيماري کليه داشته باشد جور در نمي‌آيد. به نظر من خريد و فروش کليه يک عمل غيراخلاقي در هر حالتي است حتي اگر خريدار و فروشنده کليه هر دو در حالت اضطرار باشند.

سلامت: به هر حال اين اتفاق بايد بيفتد تا دو زندگي نجات پيدا کند؛ يکي از لحاظ مادي و يکي از لحاظ اقتصادي؟!

شايد حرف شما درست باشد اما من به شخصه با اين موضوع مشکل دارم چه خريدار باشم و چه فروشنده. اگر خريدار باشم دارم تکه‌اي از وجود يک فرد را در قبال پول از او مي‌گيرم در حالي که مي‌توانم اين پول را به او بدهم و يا اگر هم فروشنده باشم باز دارم تکه‌اي از وجودم را با پول معاوضه مي‌کنم.

سلامت: نمي‌خواستيم در اين مورد بحث کنيم اما واقعا کساني که اين کار را مي‌کنند در حالت اضطرار هستند و در اين شرايط نمي‌توان اسم کار غيراخلاقي روي اين عمل گذاشت.

من هم نمي‌گويم اين افراد کار غيراخلاقي انجام مي‌دهند. درباره خودم مي‌گويم که اگر در اين شرايط قرار بگيرم از خانواده‌ام کليه مي‌گيرم يا اگر عضوي از خانواده کليه بخواهد من به او کليه مي‌دهم و اگر شرايط‌اش را داشته باشم حاضر به خريد کليه در قبال پول نمي‌شوم.

سلامت: پس برگرديم به فيلم طلا و مس... به هر حال بيماري کليه جاي خودش را به بيماري ام‌اس داد؟

بله، البته بعد از سه ماه تحقيق درباره بيماري کليه.

سلامت: با بيماري‌ ام‌اس آشنايي داشتيد؛ مثلا کسي را مي‌شناختيد که اين بيماري را داشته باشد؟

نه خير... تازه وقتي بيماري را انتخاب کرديم شروع کرديم به تحقيق کردن و با مراکز مختلف و پزشکان ارتباط گرفتن و اتفاقا ديديم اين بيماري خيلي مي‌تواند به ما کمک کند چون ويژگي‌هايي داشت که به نوعي دست ما را در فيلم باز مي‌گذاشت براي مانور دادن و مثل بيماري‌هاي ديگر نبود که کاملا دست ما را در پرداخت و به تصوير کشيدن ببندد.

سلامت: دقيقا چه ويژگي‌هايي؟

يکي اينکه لزوما هيچ بيمار ‌ام‌اسي دقيقا شبيه بيمار ديگري نيست در حالي که اکثريت بيماران کليه ويژگي‌هاي مشابه دارند، حتي زمان تحقيق به ما گفتند هر فردي که ‌ام‌اس دارد مي‌تواند ويژگي‌هاي خاص خودش را داشته باشد حمله اين بيماري در افراد مختلف فرق مي‌کند داروها فرق مي‌کند و حتي روحيه افراد هم در بروز بيماري باعث تفاوت آن با ديگران مي‌شود و حتي تا حدود زيادي براي پزشکان هم ناشناخته است و اين باعث مي‌شد اگر حرکتي در طول فيلم بود که دقيقا با وضعيت بيمار شبيه نبود مورد توجه قرار نمي‌گرفت.

سلامت: به شخصه براي‌تان مهم بود که تصوير درستي از يک بيمار را نشان بدهيد؟

اين سوال را مي‌پرسم چون بعضي از همکارهاي شما خودشان را به اين قضيه متعهد نمي‌دانند که اگر بيماري را انتخاب مي‌کنند حداقل در نماي ظاهري به شکل درست و اصولي آن را نشان بدهند.

بله، براي ما مهم بود چون اصلا يکي از دلايلي که بيماري کليه رد شد همين موضوع بود. ما بعد از انتخاب ‌ام‌اس هم تحقيقات و ارتباط‌مان را با مرکز ‌ام‌اس ايران و شخص دکتر صحراييان که خيلي کمک کردند ادامه داديم. در بعضي مراسمي که بود شرکت کرديم و خانم جواهريان با افرادي که اين بيماري را داشتند ارتباط مي‌گرفتند و حتي هنوز هم اين ارتباط برقرار است. چند وقت پيش جشني در مرکز ‌ام‌اس بود و از ما هم دعوت شده بود که رفتيم و فيلم نمايش داده شد و بيماران ‌ام‌اسي هم حضور داشتند و از اينکه فيلمي با اين موضوعيت ساخته شده ابراز خوشحالي مي‌کردند و جالب اين‌جا بود که بعد از نمايش فيلم ما با موردي روبه‌رو نشديم که به ما بگويند جايي از فيلم مشکل دارد چون ديدگاه من اين است که تا آن جايي که امکان دارد بايد تلاش‌مان را بکنيم تا فيلم –البته اگر قرار است فيلم سريالي باشد – مطابق با حقيقت باشد، مثل وقتي که ما در حال ساخت يک فيلم تاريخي هستيم. در پروسه ساخت فيلم تاريخي مي‌شود گفتگوي خصوصي فلان شخص را بر اساس تصورهاي ذهني ساخت اما نمي‌توان کل حقيقت را تغيير داد. درباره ساخت فيلم‌هايي با موضوعيت بيماري‌ها هم همين‌طور است و نمي‌شود کليتي که از بيماري نشان داده مي‌شود اشتباه باشد که به مخاطب اطلاعات غلط بدهد ‌مگر اينکه فيلم ساختاري فانتزي داشته باشد و مخاطب هم از آن انتظار دادن اطلاعات نداشته باشد.

سلامت: گفتيد بحث اخلاقي براي‌تان خيلي مهم بود و...

ببخشيد من يک توضيح ديگر هم دارم.سلامت: خواهش مي‌کنم...

اصغر فرهادي زماني که داشت فيلم رقص در غبار را کار مي‌کرد من مشاور کارگردان و جزو تهيه‌کنندگان کار بودم. کل ماجرا درباره انگشت شخصي بود که مار نيش مي‌زند و مي‌خواستند اين انگشت را پيوند بزنند. در جريان تحقيقات يک روز آقاي فرهادي به اتفاق دستيارشان رفتند يکي از همين مراکز سم مار و با حال خيلي بد برگشتند و گفتند که ما پرسيديم و گفتند امکان پيوند انگشتي که مار نيش زده وجود ندارد و حتي اگر پيوند بخورد کارايي ندارد. من آن جا به اصغر گفتم: «چند نفر اين قضيه را مي‌دانند؟!» گفت: «يعني چي؟» گفتم: «اين قضيه خيلي تخصصي است و اصلا عموميت ندارد. مگر چند نفر از مخاطبان ما قرار است با چنين اتفاقي روبه‌رو بشوند؟»

سلامت: تازه در آن فيلم اين قضيه مارگزيدگي خيلي جنبه نمادين مي‌گرفت و مساله پزشکي‌اش ديده نمي‌شد.

زنده باشيد! دقيقا همين چيزي که گفتيد. اما ما وقتي داريم يک بيمار کليوي را نشان مي‌دهيم، بيماري‌اي که خيلي‌ها از آن اطلاع دارند نمي‌توانيم در اصل قضيه دست ببريم و بگوييم طرف 80 درصد کليه ندارد، دياليز هم نمي‌شود و دارو گياهي مي‌خورد و خوب هم مي‌شود...

سلامت: گفتيد مي‌خواستيد يک بحث اخلاقي را مطرح کنيد... چرا اين بحث بايد توي فضايي مطرح مي‌شد که يک بيمار حضور دارد؟! چون اکثريت ما رفتارمان به هر حال با بيمار خيلي بهتر از يک آدم سالم است.

توي فيلم طلا و مس اصلا به ام‌اس به‌عنوان بيماري نگاه نشده بود بلکه يک بحران بود... ما آدم‌ها هميشه در بحران است که خودمان را نشان مي‌دهيم... من و همسرم ممکن است زندگي خيلي عاشقانه‌اي داشته باشيم اما يک روز يکي از ما تصادف مي‌کند و از گردن به پايين فلج مي‌شود از حالا به بعد است که ما با رفتارثابت مي‌کنيم کي هستيم؟واقعا عاشق هم هستيم يا نه؟! نمي‌خواهم تعيين تکليف براي کسي بکنم اما اين بحران‌ها است که ذات وجودي مارا نشان مي‌دهد.سلامت: اما گاهي اين رفتار لطيف از طرف بيمار ترحم تعبير مي‌شود؟

دقيقا توي فيلم هم اين حرف را از زهرا السادات مي‌شنويم که به شوهرش مي‌گويد: «فکر مي‌کني بچه‌ام؟! نمي‌فهمم دل‌ات برام مي‌سوزه!»

سلامت: خب اين موضوع بد نيست؟بد نيست که توي زمان‌هاي عادي با هم اين قدر خوب نيستيم و به قول معروف هواي هم را نداريم و بعد با پيش آمدن يک بيماري رفتارمان آن‌قدر تغيير مي‌کند که تعبير به ترحم مي‌شود؟

من اين قضيه را بد نمي‌دانم و فکر هم مي‌کنم هر بيماري به اين حس احتياج دارد حتي اگر به شيوه‌اي ترحم باشد و اتفاقا منتظر است ببيند ما اين رفتار را با او داريم يانه؟!

سلامت: مثل وقتي که زهرا سادات با شوهرش درباره زن گرفتن دوباره‌اش بعد از مرگ‌اش حرف مي‌زند...

بله، اما ته دلش نمي‌خواهد اين اتفاق بيفتد و مي‌خواهد جواب منفي بشنود... اينکه قصه است اما مجتبي راعي براي‌مان داستان زندگي يکي از سرداران سپاه را تعريف مي‌کرد که اتفاقا سمت بالايي را هم داشته اما بعد از تصادف همسرش و قطع نخاع شدن از گردن، همه اين سمت‌ها را کنار مي‌گذارد و به مراقبت از همسر و انجام دادن کارهاي خانه، حمام بردن، نظافت و آشپزي و... مشغول مي‌شود. کدام يکي از ما هست که از شنيدن اين داستان خوشحال نشود؟ اما مهم‌تر اين است که کدام يک از ما هست که مرد يا زنِ عمل کردن به اين قضيه باشد؟!

سلامت: به نظر مي‌رسد به اين قصه‌ها خيلي فکر مي‌کنيد و اين فقط به خاطر طلا و مس و داستان اخلاقي احساسي آن نيست.

همين طور است... ما مي‌گوييم منطق خوب است اما خيلي وقت‌ها احساسي عمل مي‌کنيم. منطق به ما مي‌گويد براي همسر بيمارمان پرستار بگيريم و خودمان برويم سراغ زندگي‌مان اما احساس مي‌گويد نه، خودم مي‌خواهم از او مراقبت کنم. ما همه براي ادامه زندگي به اين احساس، به اين دوست داشتن احتياج داريم. به اينکه ببينيم در بحران کسي هست که به ما کمک مي‌کند و ما را تنها نمي‌گذارد. قضيه خيلي بزرگ‌تر از اينهاست. ماتنهاييم! ما در جهان هستي تنهاييم اما با وجود اين تنهايي چه چيزي مارا زنده نگاه داشته؟ دوستي‌هايمان، رفاقت‌هايمان... غير از اين است که هميشه مي‌خواهيم کسي مارا دوست داشته باشد يا ما کسي را دوست داشته باشيم؟ غيراز اين است که اين چيزها ما را سرپا نگاه داشته؟!سلامت:

سلامت بودن هم يک جور سر پا بودن است. قبول داريد؟

بله. سلامت رواني ما است که ما را زنده نگاه مي‌دارد... بالاخره من را کشانديد توي بحث سلامت؟! سلامت: خودتان که ديديد، پيش آمد!

بله خب…من درباره سلامت فيزيکي نمي‌توانم حرف بزنم يا نظري را بدهم اما درباره سلامت رواني مي‌توانم بگويم که ما هر روز آدم‌هايي را مي‌بينيم که نمي‌توانيم تشخيص بدهيم چه مشکل جسمي دارند اما به وضوح مي‌بينيم که مشکل رواني دارند. کافي است وقتي يک اتوبوس در حال حرکت است شما به چهره آدم‌هايش نگاه کنيد... همه گرفته، خموده، خسته! متاسفانه اکثريت ما بيماريم چون داريم تنش‌ها و بحران‌هاي زيادي را تحمل مي‌کنيم اين جا است که به همديگر مي‌گوييم پير شديم و نمي‌دانيم چرا؟! نمي‌فهميم همين تنش‌ها دارند ما را پير و مريض مي‌کنند...شب‌ها خواب آرام نداريم و با خودمان مي‌گوييم فردا چه اتفاقي قرار است بيفتد؟!

سلامت: حالا که خودتان بحث سلامت روان را باز کرديد، يادم افتاد شما توي معدود نقش‌هايي که بازي کرديد يک نقش روان‌‌پزشک هم بوده است؛ درست است؟

بله، توي مجموعه بي‌گناهان دوست عزيزمان آقاي احمد اميني که خيلي هم کوتاه بود.

سلامت: خودتان هيچ‌وقت به روان‌‌پزشک يا روان‌شناس يا مشاور مراجعه کرديد؟

نه.

سلامت: چرا؟ اعتقاد نداريد يا اينکه پيش نيامده؟
نه... نمي‌دانم. شايد باور نداريم، شايد نمي‌شناسيم اين مقوله را و شايد نمي‌توانيم حتي به خودمان اجازه بدهيم که پيش يک روان‌‌پزشک يا روان‌شناس از درونيات‌مان بگوييم و اين يک مقوله فرهنگي است که با نگاه کردن به تفاوت خاطره‌نويسي‌هاي غربي‌ها و شرقي‌ها هم مشخص مي‌شود. آنها خيلي راحت و بي‌دغدغه از خودشان و اشتباهات‌شان و حس‌هاي‌شان حرف مي‌زنند اما ما نمي‌توانيم حتي در خلوت اين کار را بکنيم. خود من که نمي‌توانم و قطعا در زندگي من هم مثل خيلي‌ها چيزهايي وجود دارد که با من به گور خواهد رفت و نزديک‌ترين‌ها هم از آن با خبر نمي‌شوند.

دریافت خبر از دنیز عزیز

هیچ نظری موجود نیست: